سکوت گوش خراش !!!

صدای سنگین سکوت در وبلاگم پیچیده (!)

سکوت گوش خراش !!!

صدای سنگین سکوت در وبلاگم پیچیده (!)

نظر سنجی

سلام بچه ها  

خوبید ؟ 

خوشید ؟ 

چه خبر ؟ 

الآن تو هر وبی میرم درباره ی محرم نوشتن ولی من نمیخوام درباره ی محرم بنویسم میخوام یه آپ نظر سنجی بزارم . 

بچه ها این یه وبلاگیه که من تلاش میکنم یه کاری کنم که مورد پسند همه باشه و مطمئنا همه هم همین کارو میکنن تا وبلاگشون بهترین وبلاگ باشه تا همه خوششون بیاد حالا من میخوام ازتون بپرسم : 

۱ : شما چه مطالبی رو می پسندید ؟ 

۲ : میخوام هر انتقاد یا پیشنهادی دارید بگید تا بتونم این وبلاگو عام پسندانه کنم تا هر کسی که میاد اینجا خوشش بیاد . 

 

 

پاورقی ۱ : لطفا نظر بدین چون من میخوام از نظراتتون استفاده کنم و اینجارو اونجوری کنم که خودتون خوشتون میاد . 

پاورقی ۲ : دست به دست دهیم به مهر وبلاگ خود را کنیم گل باران !!! 

پاورقی ۳ : دیگه هیچی دیگه فقط اینکه همکاری کنید لطفا   

آرزو !!!

من بزرگترین آرزوم اول سلامتی پدرو مادرم ( خانواده ام ) و دوم رسیدن به هدفم که خیلی دوست دارم بهش برسم ( هدف درسی ) . 

آرزو قشنگه تا زمانی که به واقعیت بپیونده نه فقط تو خیال باشه . خیال قشنگه ولی بستگی داره چی باشه . 

  

 

پاورقی ۱ : بزرگترین آرزوتون چیه که دوست دارید بهش برسین ؟

پاورقی ۲ : شما خیال پرداز هم هستید ؟

پاورقی ۳ : آرزو با خیال چه فرقی میکنه ؟ ( به نظر من که آرزو شاید واقعی بشه ولی خیال فقط تو خیالات ماست هیچ وقت واقعی نمیشه ) به نظر شما چی ؟ 

پاورقی ۴ : الآن دوباره آقا مجتبی میاد میگه : ( باز دوباره این دو ، سه خط نوشت ) !!! 

پاورقی ۵ : من این ماه محرم ، ماه اندوه و ناراحتی رو به همه تسلیت میگم .

 

 

چو ایران نباشد تن من مباد

 

میان بقچه زمین

همیشه یک صدای خوب

یک طلوع تازه هست

که دست های لخت هر درخت

و چشم های هر پرنده مهاجری در انتظار اوست

و دیدنش

اگر چه بارها و بارها

ولی درست مثل خنده ای دوباره تازه است

وراه او

در امتداد راه سبز جویبار

درون قلب دانه ای به زیر خاک

کنار من کنار تو

ونام او . . . . . .  

 

 

بهار

کارنامه

 

دیروز کارنامه هارو میدادن البته چند نفرتون به این نکته اشاره کرده بودین ولی همین جوری گذرا بود حال من میخوام مفصل در موردش صحبت کنم . . .

خلاصه این که پریروز معاون مدرسه اومد گفت که بچه ها فردا کارنامه میدیم به ماماناتون بگین بیان کارنامه هاتونو بگیرن دیگه خلاصه این که جونم براتون بگه ما شوکه شدیم چند تا از بچه ها که به ماماناشون نگفتن ( میگفتن کارنامه ها که بدردشون نمیخوره رو دستشون میمونه خودشون بعد از چند روز میان میدن به خودمون دیگه برای چی مامانامونو علاف کنیم ) ولی چندتا هم ( که شامل منم میشه ) به ماماناشون گفتن برن کارنامه های درخشانمونو بگیرن .

حالا از بحث کارنامه بیایم بیرو ن بریم سراغ اردوها اردوهای ما که شامل : شاعبدالعظیم ، قم ، مشهد و همین آخریه که شلمچه ست میخوان ببرن ، من که قم ثبت نام کردم خیلی وقت بود نرفته بودم بعد این آخریه که شلمچه ست هم ثبت نام کردم یعنی هنوز قطعی نیست چون بابام یکم ناراضیه ولی به احتمال 79 % میرم چون خیلی دوست دارم برم مخصوصا اینکه با بچه ها دور هم خیلی حال میده چندتا از بچه ها هم که پارسال پیارسال رفته بودن خیلی تعریف میکردن . قرار بود همین ماه از ۲۰ تا ۲۵ ببرن ولی امروز مدیر گفت :( آذر ماه آقا پسرارو میبرن ما میمونیم تا اسفند  ) .   

 

 

پاورقی 1 : بازم نشد از مدرسه ننویسم گفتم حالا فعلا از روی بی آپی یه چیزی بنویسم تا بعد برای پست بعدی خدا بزرگه !!!

پاورقی 2 : دیگه چه خبر ؟ خوبین ؟ خوشین ؟ خوش میگذره ؟

خواب / بد ترین روز زندگی . . .

 

عید سال ۱۳۸۱ می خواستیم بریم شمال شب قبل از حرکت آبجیم ( شبنم ) خواب دید تو راه با یه کامیون تصادف می کنیم . توی ماشین قرآن داشتیم واسه همین هیچکدوممون هیچیمون نشد . فرداش قبل حرکت به مامانم گفت خواب بد دیدم مامانم گفت خواب بدو نباید تعریف کرد ایشالا خیره . ما همیشه توی ماشینمون دعا داشتیم بابام صدقه را همیشه کنار میذاشت اون روزم همین شد هم دعا داشتیم هم صدقه انداختیم . خلاصه راه افتادیم و توی راه با یه سواری تصادف کردیم و همه مون راهی بیمارستان شدیم و تا چند ماه درگیر بیمارستان بودیم .  

 

 

پاورقی ۱ : شما هم تا حالا خوابی دیدید که واقعی شده باشه ؟؟؟ 

پاورقی ۲ : بد ترین روز زندگیتون چه روزی بوده ؟؟؟